غوره

تولد غوره جون!قسمت اول

1391/10/23 17:39
نویسنده : فریور
367 بازدید
اشتراک گذاری

از روز هفتم مهرماه بود که من حس کردم غوره کوچولو کمتر تکون میخوره و شیطونیاش کم شده!از!ما رفتیم بیمارستان بهمن که رییس بخش زنان اونجا از دوستای خانوادگیمون بودن.امااز اونجایی که پنجشنبه بود و همه دکتر خوبا میرن مرخصی،این دوستمون نبودن.خلاصه بعد از کلی سوال و جواب یکی از ماماهای بخش از من تست  NST که مریوط به ضربان قلب جنین میشد رو گرفت. در نتیجه گفتن که حرکات کمه ولیکن جای نگرانی نداره و برین خونتون!ماهم جمع و جور کردیم و رفتیم.

روز نهم مهر(شنبه) بود که بنا به اصرار عموی شوشو که متخصص بیهوشی بیمارستان چمران بودند ما برای دیدن بیمارستان و همچنین آشناشدن با دکتر اشتری (که عموجان ازشون تعریف میکردن) با هم قرار گذاشته بودیم.منم ساعت 5بود که دوش گرفتم و برای شام هم مرغ و پنیر گذاشته بودم که برگشتنی شام درست کنم!ساعت 6هم با شوشو دم مترو حقانی قرار داشتیم که من تا اونجا رانندگی کردم و بعدشم جابجا شدیم و بلاخره ساعت 7به حضور خانم دکتر رسیدیم!

 باتوجه به پیشینه ای که برای ایشون تعریف کردم،دوباره تقاضای NSTکردند و بعد از دیدن نتیجه (ساعت حدودا"9 شده بود) مارو برای سونوی بایوفیزیکال به تنها سونوگرافی شبانه روزی تهران(اطهری) فرستادند. اونجا که رسیدیم صفی دیدیم فراخور ساعتها انتظار! این شد که برای خوردن شام به رستوران"رابه را" که تو همون خیابون(مطهری) بود رفتیم و یه غذای تپل زدیم به بدن!هرچند که مدت مدیدی بود که من بعلت مشکل فشارخون بالا مراعات می کردم و در کل دوران بارداری کلا 5 کیلو اضافه وزن پیدا کرده بودم.جالب این که اصلا این مشاکل توجه دکتر اصلی خودم(دکترکرم نیا) که تو بیمارستان صارم بودن رو جلب نکرده بود اما یک دکتر دیگه تنها با شنیدن وضعیت کلی نگران شدن و خدارو شکر خطر از بیخ گوشمون گذشت....وقتی که برگشتیم شوشو حسابی خسته بود و پیشنهاد رفتن داد، اما من که نگران بودم اصرار به انجام تست داشتم.

القصه...بلاخره ساعت11 به حضور پذیرفته شدیم!دکتر سونوگرافی با دیدن وضعیت من گفت بلافاصله باید برم پیش دکترم و احتمال زیاد ختم حاملگی!!استرسگریه

ما هم دربهت و حیرت با نهایت سرعت برگشتیم چمران!من که رو دنده گریه بودم و همش دعا می کردم.باورم نمیشد من تازه هفته35 بودم.هنوز کریر و کالسکه نخریده بودیم!!!هزارتا کار نکرده داشتیم....دکتر با دیدن نتایج تست نظر دکتر قبلی رو تایید کرد.اما بعد از اینکه باNICU چک کرد گفت که بیمارستان جا نداره و اگه بخوام میتونم وضع حمل رو همونجا بکنم اما بچه نازنینم باید با آمبولانس جای دیگه ای پذیرش  بشه....

نمی تونم حالمونو توصیف کنم.ما شروع کردیم به تماس گرفتن با بیمارستانها تا ببینیم کجا NICU جا داره.خاتم الانبیا-بهمن-صارم اما همه می گفتن جا ندارن.عموی شوشو گفتن نظر به اینکه ممکنه مدت موندن بچه توNICU طولانی باشه(چون5هفته زودتر از موعد میومد) و هزینه اش سربه فلک میرسونه،بهتره بریم بیمارستان میلاد و اون مارو معرفی میکنه.کلی هم برای من از ناامید نشدن و ....کفت که اگه خدای نکرده زبونم لال این بچه نشد وقت زیاده و....شما حال منو تصور کنید...........گریه

از بیمارستان بیرون اومدیم.ساعت حدود12:30بود و ما سمت میلاد راه افتادیم.بین راه من به بابا و مامانم زنگ زدم و اونا هم قرار شد بیان همونجا.وقتی رسیدیم من دیگه نای راه رفتن نداشتم ،شوشو رفت و برام یه ویلچر آورد!!منم اونشب یه ویلچرسواری حسابی کردم!!!خلاصه با کلی استرس پذیرش شدیم اما اونها هم گفتن که منو عمل میکنن اما برای بچه هیچ قولی نمیدن!ما هم که همه هدفمون بچه بود ساعت2شب دوباره آواره بیمارستانها شدیم...خلاصه بعد از مشورت تصمیم گرفتیم تا صبح صبرکنیم تا این دوستمون که تو بیمارستان بهمن بودن بیان و ببینیم چه خواهد شد.تو مسیر خونه که بودیم یکدفعه پدرم یاد بیمارستان رسول اکرم افتادن که قبلا باهاشون کار کرده بودن واز قضا خیلی نزدیک خونشون بود.رفتیم و جالب اینکه هم جا برای نی نی داشتن هم برای من!!!تا پزشک کشیک اومد و ما یه بار دیگه سونو شدیم و چندتا آزمایش هم دادیم شد ساعت 6صبح!یه دختر دیگه ای هم با من پذیرش شد که دل درد شدید داشت و حسابی کولی بازی درمیاورد!بکلی رو اعصابم بود.بلاخره منو منتقل کردن بخش و من خیالم راحت شده بود که صبح شده و من میتونم دکتر خودمو پیدا کنم.غافل از اینکه اونا از شوشو امضا گرفتن که در صورت لزوم عمل انجام شود.ما هم که بی خبر!!نگو دکتر ارشد که بلاخره اومده گفته فی الفور عمل!!!من با مامان وشوشو و برادرم خدافظی دردناکی کردم و درحال تعویض لباسهام بودم که یه کمک پرستار اومد و به من سوند وصل کرد.منم که حسابی ترسیده بودم باهاشون بحث می کردم که شما اجازه نداریدو شوهرم باید بیاد و از این حرفها!که شوشو اومد و گفت نظر شورای پزشکی رو اینه که باید عمل کنی.بچه تنفسش به صفر رسیده. برانکارد آوردن و منو خوابوندن و تو این فاصله همه سعی می کردن منو دلداری بدن!اما عکس ها گواه استرس بالای من در اون شب هستند....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

angel
23 دی 91 17:42
این دکترها هیچکدومشون قابل اعتماد نیستن!


همینطوره واقعا"!
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به غوره می باشد